Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، همیشه گمان می‌کردم خبرنگاری یعنی صدای مردم بودن، یعنی غم، درد و مشکلات مردم را فریاد زدن و دویدن برای یافتن راهی برای حل معضلات و مشکلات مردم، هرچه این امر شیرین و درست است اما می‌توان رفته‌رفته با گذر زمان و کسب تجربه معانی دیگری نیز به این شغل جذاب و دوست‌داشتنی و البته پر از سختی و هیاهو اضافه کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

ما همیشه سعی می‌کنیم دردها را بگوییم و چاره‌اندیشی کنیم، سعی می‌کنیم کمبودها را به گوش مسؤولان برسانیم و راهی بیابیم، این بار اما تجربه‌ای تازه داشتم و درسی نو، از قناعت، از سخت‌کوشی و رضایت.

چندی پیش به شهرستان رضوانشهر سفر کردم، این شهرستان در بین سواحل دریای خزر و رشته‌کوه‌های تالش قرار دارد و از دو بخش جلگه‌ای و کوهستانی تشکیل‌شده، رضوانشهر از شمال به دریای خزر و شهرستان طوالش، از غرب به شهرستان خلخال، از جنوب به شهرستان‌های صومعه‌سرا و ماسال و از شرق با شهرستان بندر انزلی هم‌جوار است.

 

البته مقصد من آبشار ویسادار بود، بااینکه منطقه پره سر و آبشار ویسادار از مناطق زیبای گردشگری گیلان و حتی ایران است تاکنون به این منطقه نرفته بودم، بنابراین راهی ویسادار شدم؛ با توجه شکل خاصی که دیواره‌های صخره‌ای این آبشار دارد سبب شد تا به‌عنوان یکی از آبشارهای منحصربه‌فرد و علاوه بر آن به‌عنوان سومین آبشار مرتفع استان گیلان در کشور مطرح باشد.

در زبان تالشی کلمه‌ای به نام ویسادار وجود دارد که معنای آن سایه درخت بید است، به‌منظور رسیدن به آبشار ویسادار باید از جنگلی عبور کنید که پر از درختان بید سر به فلک کشیده است و مسیری زیبا و رؤیایی را در دل کوهستان‌های این منطقه می‌آفریند، اگر بگوییم نظیر این منطقه را در ایران نداریم اغراق نکرده‌ایم.

 

حدود ۲۰ دقیقه باید در این جنگل حرکت کنید که به آبشار ویسادار برسید، البته برای من کمی سخت‌تر بود گمان می‌کنم مسیر را درست نیافته بودم و راه باریک و باریک‌تر می‌شد خط رودخانه را گرفتم تا آبشار را پیدا کنم که در مسیر چشمم به یک کلبه کپری بسیار ساده خورد، تعجب کردم! برای نخستین بار بود که خانه‌ای به سبک عشایر را از نزدیک می‌دیدم گمان نمی‌کردم در این منطقه عشایری زندگی کنند یا محل کوچشان باشد در همین فکرها بودم که پیرزنی داس به دست که تنه درختی را به دوش گذاشته بود و به طرفم می‌آمد توجهم را جلب کرد.

 

سلام و خسته نباشیدی گفتم و پیرزن از کنارم گذشت راهم را ادامه دادم تا آبشار را پیدا کنم اما هرچه جلوتر می‌رفتم مسیر کوهستانی‌تر می‌شد،  برگشتم تا از پیرزن راه درست را بپرسم اما وقتی به کلبه‌اش نزدیک‌تر شدم روح کنجکاوم می‌خواست با او به گفت‌وگو بنشینم، وارد حیاط کوچکش شدم و بعد از سلام و احوال‌پرسی روحیه گرم و خوی مهمان‌نوازی‌اش حس کنجکاوِ خبرنگاری‌ام را برانگیخت و دوربینم را بیرون آوردم و خواستم با من به مصاحبه بنشیند، او نیز با رویی گشاده پذیرای من شد.

 

 

مهاجرت به دل کوه از تنهایی

«جوان ناز داوودی هستم، سه پسر و سه دختر دارم  که همه ازدواج کردند و رفتند، همراه یکی از پسرانم که مجرد است زندگی می‌کنم که او هم صبح می‌رود و شب می‌آید و من هم تنها در این کلبه زندگی می‌کنم.» خودش و زندگی‌اش را این‌گونه در چند جمله معرفی کرد؛ ساده و بی‌آلایش.

گفت نمی‌توانم راحت فارسی صحبت کنم با گویش شیرینی که داشت از همسرش و مکان زندگی‌اش هم گفت، جوان ناز خانم ۴۰ سال پیش همسرش را از دست داد و همراه پسرش در این کلبه بالای کوه‌های رضوانشهر در نزدیکی آبشار ویسادار زندگی می‌کند، راستش اولش که از تنهایی‌اش می‌گفت کمی قلبم به درد آمد اما خودش راضی بود، می‌گفت قبلاً در روستاهای پایین بوده و اما به دلیل مشکلات مالی به بالای کوه آمده و کلبه‌ای مهیا کرده و با پسرش زندگی می‌کند.

 

 

همان چند متر تمام زندگی‌اش بود!

وارد کلبه شدم دو دست رخت خواب و یک اجاق کوچک کناره‌ای از کلبه بود، میل و نخ بافتنی هم در کنجی دیگر، همان چند متر تمام زندگی‌اش بود! بیرون خانه تنوری بود که با دستان پرمهرش نان می‌پخت و کمی آن‌طرف‌تر هم چند متری باغ سبزیجات مهیا کرده بود و برای امرارمعاش از همین راه‌ها بهره می‌برد.

نازبانوی قصه ما با همه این مشکلات از زندگی‌اش راضی بود و لذت می‌برد به این تنهایی خو گرفته بود و دوست نداشت کلبه کوچکش را ترک کند، می‌گفت تحت پوشش کمیته امداد است و برای خرج روزانه‌اش نان محلی می‌پزد و به مسافران می‌فروشد یا گاهی وقت‌ها جوراب‌های پشمی می‌بافد، باغ کوچکی هم در نزدیک کلبه‌اش مهیا کرده و سبزی‌های محلی را خودش کشت کرده و از آن‌ها استفاده می‌کند.

 

راستش کمی غبطه خوردم به این زندگی زیبا و این حجم از رضایت از زمانه، شاید هرکدام از ما این زندگی را سخت و طاقت‌فرسا بدانیم اما ناز بانو راضی بود می‌گفت به این آب‌وهوا و به این سکوت کوهستان خو گرفته و دلش نمی‌خواهد این زندگی را با هیچ‌چیز عوض کند، با اینکه نه گاز و نه برق و تلفن نداشت و بااینکه گرداگرد کلبه جوان ناز بانو خالی از سکنه بود اما او شاد بود و بشاش، زندگی را ساده گرفته بود و از این سادگی لذت می‌برد.

 

 

گاهی تنها باید شنوا بود

بعد از حرف زدن با جوان ناز بانو، آموختم که ما خبرنگاران نیاز نیست که همیشه گزارشگر دردها باشیم و صدای مردم، نیاز نیست همیشه دست یاری داشته باشیم تا مشکلی را مرتفع کنیم؛ این روزها دردهای جامعه زیاد شده، مردم گوشی شنوا می‌خواهند و ساعاتی برای هم‌صحبتی، جوان ناز قصه من اصلاً دلش نمی‌خواست در هیاهوی شهر زندگی کند و صدای پرندگان و نبض آبشار ویسادار را رها کند و از دامان کوه و خلوت جنگل دل بکند، به دنیای دل‌تنگی‌ها و زخم‌زبان‌ها سفر کند.

او متعلق به همان‌جا بود، گویی خودش را مجدداً یافته بود، جوان ناز بود و آوای طبیعت و هوای پاک کوه و طراوت آبشار دل‌انگیز ویسادار جوان‌ترش نگه‌داشته بود، از هم‌صحبتی با او خسته نمی‌شدی اما چه می‌توان کرد که ما فرزند تکنولوژی هستیم و تنها این طبیعت را برای ساعاتی فراغت نیاز داریم! و دوری از این زندگی ماشینی برایمان همان‌قدر التهاب آور است که دوری جوان ناز از کلبه چوبی‌اش ...

 

مسؤولان به کمک جوان ناز بیایند

همه این‌ها را گفتم اما روحیه مطالبه‌گر یک خبرنگار اجازه سکوت نمی‌دهد! شاید جوان ناز خاتونِ پره سری ما اظهار رضایت از زندگی ساده‌اش داشته باشد اما می‌توان این کلبه کپری را در همان‌جا به یاری مسؤولان و گروه‌های جهادی رضوانشهری به کلبه‌ای زیبا و درخور شأن این بانو و مادر گیلانی تغییر داد نه؟ در قرنی که در مرتفع‌ترین مناطق همین گیلان عزیزمان که درگرو قتل‌عام غیربومیان برای ساخت به قول خودشان لاکچری ترین ویلاها با تمامی امکانات است، می‌توان آب و برق برای این بانو تهیه کرد نه؟ تا از گرگ‌ومیش غروبِ جنگل خاموشی را تجربه نکند و در این منطقه زیبا کمی آسوده‌تر زندگی‌اش را سر کند و دست دعای مادرانه‌اش بر سرمان کشیده شود و بدرقه راهمان باشد.

گزارش: فاطمه احمدی

انتهای پیام/۸۴۰۰۷/ع

منبع: فارس

کلیدواژه: درد دریای خزر استان گیلان گیلان پره سر آبشار ویسادار کلبه رضوانشهر فاطمه احمدی آبشار ویسادار زندگی اش جوان ناز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۸۰۳۸۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

«اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد

به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، کتاب «اُمّ علاء»؛ روایت زندگی اُمُّ­الشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند، روایت زنی است که هفت نفر از اعضای خانواده­اش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانه‌­ای شصت­‌متری و وقفی بزرگ کرد.

خانه‌­ای که هر وقت پنجره­‌اش را باز می‌­کرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیه­‌السلام گره می­‌خورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگی­شان می‌­شد.

فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانه­ تعلیم در حوزه­ علمیه‌ نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت می‌کنند و همان­جا ماندگار می‌شوند.

فخرالسادات در نجف به دنیا می‌­آید و در سن سیزده سالگی با آیت‌­الله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج می‌­کند. آن­ها در خانه وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیه‌­السلام زندگی­شان را با عشق آغاز می­‌کنند و حاصل این ازدواج می‌­شود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آن­ها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیت­ الله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنت­‌الهدی صدر درس می­‌خواندند.

در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیت ­الله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولین ­بار بود که در نجف خون روحانیت ریخته می‌شد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات می­‌کند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را می­دهد.

بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانه­ زندان شد. به دلیل فعالیت‌­های سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سال­ ونیم در زندان حزب بعث به سر می‌بردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.

ام علاء در طول زندگی متحمل رنج‌­ها و سختی‌­های زیادی شد. ولی هیچ‌­گاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر می‌برد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی می­‌کرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش می­‌آمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمی­داشت.

او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کار‌های شخصی­‌اش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام می‌­داد.

همیشه در طول عمرش فرزندانش را به پشتیبانی از حضرت امام خمینی (ره) و پیروی از ایشان توصیه می‌­کرد. به آن­ها می‌­گفت: اگر همه­ی شما هم فدای اسلام شوید ناراحت نمی­‌شوم؛ بلکه افتخار می­‌کنم و بدانید خون فرزندان من رنگین‌­تر از خون فرزندان اباعبدالله نیست.

در بخشی از کتاب «اُمّ علاء» آمده است: نشست روبه‌روی مامه و هر دو با هم گریه می‌کردند و روضه می‌خواندند. پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل ام‌البنین چهار پسر فدا کردی.»

شاید می‌خواست با این کلمات، دل مادر داغ‌دیده‌ام را آرام کند.

مامه دستی به صورتش کشید و میان هق‌هق گریه‌هایش گفت: «من کجا، ام‌البنین کجا ابوعلاء؟ ام‌البنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد؛ اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»

انتشارات شهید کاظمی در نظر دارد با امضای نویسنده و نگین دُرّ نجف، چاپ اول این کتاب را به مخاطبان ارائه دهد.

این کتاب در ۲۵۵ صفحه در قطع رقعی، با شمارگان هزار نسخه و با قیمت ۱۸۰ هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.

علاقه‌مندان برای مشاهده و تهیه این کتاب می‌توانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام عدد ۲۲ به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه نمایند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • قتل فرزند کوچک‌تر جلوی چشم مادر!/ عکس
  • افشای شگرد مادر و پسر تهرانی برای آدم‌ربایی مردان جوان
  • روایتی متفاوت از مصطفی رحماندوست درباره ننه سرما + فیلم
  • پسر روانی مادر پیرش را کشت و در خانه آتش زد
  • «اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
  • مهمان داریم/ تشییع یک شهید تازه تفحص شده گیلانی در روز‌های آینده
  • جوان گیلانی بر اثر برق گرفتگی جان باخت
  • پایان تصویربرداری فیلم «ویلای موروثی»/ روایتی از زندگی یک باغبان
  • معجزه‌ای که روشنایی بخش چشم دل است
  • حج عظمت و ابهت امت اسلام است